خاطرات عید و اولین های امیرعلی سری 2
پسر گلم. میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست. عزیز دلم، روز اول فرودین تو و بابات خواب بودید، من یواش بیدار شدم و سه سفره هفت سین کوچولو چیدم. البته تو که اجازه نداده بودی من سفره هفت سین درست کنم، مجبور شدم همون وسایل پارسال رو بیارم و وسط خونه بچینم. بعد اومدم بیدارتون کردم. ولی یهو به باباجون زنگ زدن و گفتن که زود باید بیاد اداره ،یعنی ساعت ده دقیقه به نه باید اداره باشه. این در حالی بود که بیست دقیقه به نه سال تحویل بود. بنابراین بابا پرید تو حموم و من و تو هم سر اینکه به وسایل سفره هفت سین دست نزنی با هم درگیری فیزیکی پیدا کردیم. سال تحویل رو در حالی سپری کردیم که بابا حمید درست یک ثانیه به تحویل سال نشست سر سفره. بعد هم که س...
نویسنده :
مامان امیرعلی
12:46